سلام خداجون
سلام خدا جون
من تو رو خیلی دوست دارم می خوام تو رو ببینم آخه خیلی دلم برات تنگ شده می خوام به هیچ چیز جز تو فکر نکنم میدونی وقتی به غیر تو فکر می کنم حواسم پرت میشه . از اینکه من و به مهمونی خودت دعوت کردی ممنونم .وای خداجون وقت افطار یه سفره بزرگ با یه زمزمه دلنشین یه آوای آشنا که به قلبم آرامش میده این صدای ربناست که از گلدسته های خونه عشق میاد خدای مهربون از اینکه تو آسمون عشقت می تونم دوباره پر بزنم خیلی خوشحالم ....



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


تنهاترینم
اون روز که به تنهایی من شلیک کردی اسیر احساس گمشده ام بودم دیدم توی شبام یه ستاره پیدا شده دیگه تاریکی برام معنا نداره هر چی هست پرتو نور عشق مهتابی توست . تو به تنهایی من شلیک کردی وقتی که احساس می کردم تنهاترینم .....



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


بی تو

بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو، من با بهار می میرم
بی تو، من در عطر یاس ها می گریم
بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم
بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم
بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم
بی تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ وپرکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من اند.


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


باتو

با تو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
با تو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
با تو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
با تو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر، حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد
با تو، دریا با من مهربانی می کند
با تو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
با تو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
با تو، من با بهار می رویم
با تو، من در عطر یاس ها پخش می شوم
با تو، من در شیره ی هر نبات میجوشم
با تو، من در هر شکوفه می شکفم
با تو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم
با تو، من در روح طبیعت پنهانم
با تو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
با تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید

آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید
زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد

 

تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم
بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد

 

آن لحظـــه کــه بـا دوزخیــــان کنـــــم مـــلاقات
یک خمـــره شـــراب ارغـــوان بــرم به سوغات

 

هرقدر که در خاک ننوشیدم از این باده صافی
بنشینـــــم و بــــا دوزخیـــــــان کنـــم تــــلافی

 

جــز ساغـــر و میخانــــه و ساقـــی نشنـاسـم
بــر پــایـــه پیمانــه و شـادی است اســـاسـم

 

گر همچــو همــــای از عـطش عشق بسـوزم
از آتــــــــش دوزخ نــــهراســــــم نــــهراســـــم

 

آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید
زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از
بـــــاده گذاریـد

 

تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم
بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


خط خورده عشق

khat%20%5BAloneBoy.com%5D%20khordim رو خیلی ها خط کشیدیم تا به عشقمون برسیم

رو خیلی ها خط کشیدیم تا به عشقمون برسیم

غافل از اینکه خودمون خط خورده ی عشقمون بودیم که به عشقش برسه


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


باران نبار
ازین پس تنـــها ادامه میدهـم"

درزیر باران"حتی به چتر هم جواب ردمیدهـم"میخواهم تنهاییم را

به رخ این هوای دو نفره بکشــــم...

باران نبار من چتر دارم نه یار



 


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


خودم بغل میگیرمت

khodam%20baghal%5BAloneBoy.com%5D%20migiramet خودم بغل میگیرمت پر میشم از عطر تنت

چشمای بسته ی تو رو با بوسه بازش میکنم
قلب شکسته ی تو رو خودم نوازش میکنم
نمیذارم تنگ غروب دلت بگیره از کسی
تا وقتی من کنارتم به هر چی میخوای میرسی
خودم بغل میگیرمت پر میشم از عطر تنت
کاشکی تو هم بفهمی که میمیرم از نبودنت
خودم به جای تو شبا بهونه هاتو میشمرم
جای تو گریه میکنم جای تو غصه میخورم
هر چی که دوس داری بگو حرفای قلبتو بزن
دلخوشی هات مال خودت درد دلات برای من
من واسه ی داشتن تو قید یه دنیا رو زدم
کاشکی ازم چیزی بخوای تا به تو دنیامو بدم


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


بعضی ادما

بعضی آدمها یهو میان…


یهو زندگیت و قشنگ میکنن…


یهو میشن همه ی دلخوشیت…


یهو میشن دلیل خنده هات…


یهو میشن دلیل نفس کشیدنت..!


بعد همین جوری یهو میرن…


یهو گند میزنن به آرزوهات…


یهو میشن دلیل همه ی غصه هات و همه ی اشکات…


یهو میشن سبب بالا نیومدن نفست…


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


تورو دیدم

تو رو دیدم تو بارون، دل دریا تو بودی


تو موج سبز سبزه، تن صحرا تو بودی


مگه میشه ندیدت، تو مهتاب شبونه


مگه میشه نخوندت، تو شعر عاشقونه


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


تنها ندیده ای؟
هـمه در دنیـا کـسی را دارنــد، بــرای خودشــان…
“خــسـرو” و “شیـــرین”… “لیـلی” و “مـجنــون“…
“ویس” و “رامین”… “پیــرمـرد” و “پیرزن”…
“تــو” و “اون”…
“مــن” و “تــنهـایی“!

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


خاطره یک عشق
پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟
دختر: وااااای… از دست تو!
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟
دختر:اه…اصلاباهات قهرم.
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟
دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟
پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.
دختر: … واقعا که!
پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟
دختر: لوووس!

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


عشق یعنی....
نويسنده : خـــاله جــــــــــون


....
گاهی باید با تمام وجودت سکوت کنی

تا حرمت ها حرفی برای گفتن داشته باشند...


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


یه روزی میرسه
یه روزی میرسه

که تو دیگه برای ذهن خسته ام

فقط و فقط یک تصمیم اشتباه به حساب میای...

و من دوباره خودمو از نو میسازم

یک من تازه منهای تو !

منهای تموم خاطرات تو

اون روز دیگه نه تو اهمیت داری

نه شنیدن صدات

و نه حتی دیدنت...


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


پرستش
پرستش کنندگان خدا سه گروهند:

یکى آنان که از ترس عبادت مى‏کنند و این عبادت بردگان است،

دیگر آنان که به طمع پاداش عبادت مى‏کنند و این عبادت مزدوران است،

گروه سوم آنان که به خاطر عشق و *محبت عبادت مى‏کنند

و این عبادت آزادگان است.


"حضرت محمد"


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


کودکی
ایـن روزهــا

عجیـب دلـم بـچگـی مـی خواهـد …

خستـه ام

فـقط یـک قـلم لطـفاً …

می خواهـم خـودم را خط خـطی کنـم !


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


زخم
چه زخم هایی بر دلم خورد؛

تا یــــاد گرفـــتم…

که هیــچ نـــــوازشی،

بـــــــــی درد نیست . . .


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


او کس دیگری را دوست دارد
اَه !!!!

ایــ ــــن "مَــ ـــن" چِــ ــــقَــ ـــدر زبـ ــآن نَــ ـــفهم اسـ ـــت !!!

بِــ ـــفهم دیــ ـــگــر !!!

او..... کـــ ــس دیگــ ـــری را دوستــ ــــ دارد !!!
 
 

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


دلتنگی
تو بنویس ...
بنویس از دلتنگی هایت ، از دردهایت ، از هرچه دلت می گوید ...!
بنویس ...
دلتنگی ات را با جان و دل می چشم !
 



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


زیاد دوسم نداشته باش
لطــــفاً زیــــاد دوستــــم نــــداشتــــه بــــاشیــــد!

از آخــــریــــن بــــاری کــــه دوستــــم داشتنــــد

تــــا امــــروز،

بسیــــار سخــــت گــــذشــــت...!!!
 
 

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


دخترکه باشی چند کلمه برایت دیگر مفهومش را از دست داده
عشقم ,
عزیزم ,
خانومم ,
آرام آرام میفهمی دیگر حتی زیبایی صورتت هم زیاد مهم نیست.
اولین چیز مهم,باکره نبودنت است.
دومین چیز, سایز سینه و باسن!
و بعدش لباس و زیبایی ....
دختر که باشی ...
مفهوم "فردا بابام اینا میرن شمال" میدانی چیست ...
دخترکه باشی ...
کلا خدا هم دلش به حالت میسوزد .
نمیدانم چرا بعضی پسرها نفهمیدن لازم نیست کسی را به دروغ روی تشک ببرند!! :|


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


من باتو زندگی میکنم
تو نیستے اما من برایت چاے میریزم

دیروز هم

نبودے که برایت بلیط سینما گرفتم

دوست دارے بخند

دوست دارے گریه کن

و یا دوست دارے ، مثل آینه مبهوت باش

مبهوت من و دنیاے کوچکم

دیگر چه فرقے مے کند

باشے یانباشے

من با تو زندگے میکنم
 

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


دوستش دارم

دوسش دارم ولی می ترسم بهش بگم.

می ترسم بگم و بگوید مرسی.

بگوید ممنون.

یا هر چیزی بگوید بجز :

من هم دوسِت دارم.



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


بی قراری ها
روزی به تمام این بی قراری ها می خندی و ساده از کنارشان می گذری...

این قشنگترین دروغیست که دیگران برای آرام کردنت به تو می گویند...!!!
 

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


آهــــای نارفیق

باز هـــــم خیال تو



مرا



"برداشــــت"



کجا می‌‌برد نمیدانم!



آهــــای نارفیق



... بازی ات که تمـــــــــام شد



مرا دوباره



با همین لباس بی‌ قــــــــراری


دیدن دوباره ات بر سر شعر‌هـــــــــــایم بنشان



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


مجنون میشوم...

و نگاه های تلخ یک شهر را تحمل میکنم ...


مجنون میشوم...


بانه تلو تلو میخورم...


." تو " نباشی همین است.......


اینجا ، گم میشوم لابه لای ِ دیوار های سنگی ...


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


این روزها ، روزه ام

این روزها ، روزه ام


روزه ی سکــوتیست كه نیت کرده ام


در نبـودنت بگیرم و هنگام سـحر


دلـم را سیـر کنم از لقمه لقمه ی حسـرت !


و به وقت اذان دلتنگی ها


افطاری ام یک استکان خاطـره ی گــرم


 شیرینی بوسه های جا گذاشتــه ات

روی لبـهـایم باشـد .

این منم که از پس نبودنت



آهسته آهسته کافر مــی شـوم !


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


طــاقتـــ بیـــار رفــیـق...

عادتــ کـرده‌ام...


هـــِـی مـی‌روم روبــروی آینــه مــی‌ایـســتَم..!


دستــــ مــی‌گــذارم روی شــانه خـــــــود


و در آیـــنــه بـه خــود نگــاه مـــی‌کنــم، مـــی‌گـویــم:


طــاقتـــ بیـــار رفــیـق... (!)

رستـــ میــشـــه...


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


توکه عادت داری...

توکه عادت داری...
بـﺎﯾـﺪ ﺑـﻪ ﺑـﻌـﻀـﯿـﺎ ﮔﻔـﺖ :

ﻧــﺎﺭﺍﺣــﺖ ﭼـــﻪ ﻫــﺴــﺘــﯽ؟

ﺩﻧــﯿﺎ ﮐــﻪ ﺑــﻪ ﺁﺧـــﺮ ﻧــﺮﺳـﯿــﺪﻩ !

ﻣــــﻦ ﻧــﺸــﺪ ﯾـﮑـــﯽ ﺩﯾـﮕـﻪ

ﺗــﻮ ﮐـﻪ ﻋــﺎﺩﺕ داری...


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ !
از بس که ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻟﻢ ﺍﺑﺮﻳﺴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﻧﻤﻨﺎﮎ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ؟
ﺩﺭﻳﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ
ﺭﻭﻱ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎﻱ ﺳﺎﺣﻞ ﻧﻮﺷﺘﻢ
ﺍﮔﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺩﺍﺭﻱ ﻣﻦ ﺷﻬﺎﻣﺖ ﮔﻔﺘﻦ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ
ﺑﺎﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ
ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺭﻭﻱ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺘﻢ :
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ !

 


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم
روی آن شیشه ی تب دار تو را رها کردم
اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم
شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
با سر انگشت کشیدم به دلش عکس زیبای تو را
عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


باز آمدی كه قلب مرا زیر و رو كنی ؟

باز آمدی كه قلب مرا زیر و رو كنی ؟

 

 

 

 

با حرف عشق زخم دلم را رفو كنی ؟

 

 

 

 

تا مطمئن شوی كه ازعشقت شكسته ام

 

 

 

 

هی حال و روز قلب مرا پرس و جو كنی

 

 

 

 

این رسمش است ، بی خبر از من جدا شوی

 

 

 

 

اما گلایه از من ِ بی آرزو كنی ؟

 

 

 

 

از سر گذشته آب ،چرا فكر می كنی

 

 

 

 

این آب ِ رفته ای است كه باید به جو كنی

 

 

 

 

از شاخه های عشق ، چو گل چیده ای مرا

 

 

 

 

عطری دگر نمانده برایم كه بو كنی

 

 

 

 

گفتم كه بی تو هم دلم آرام و سرخوش است

 

 

 

 

كم مانده بود دست دلم را تو رو كنی

 

 

 

 

در كوله بار خاطره هایت به دوش من

جز گریه هیچ نیست ، اگر جستجو كنی


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


کاش مي شد در عاشقي هم توبه کرد
 

 
 
 
 
 
 
 
 
فکر مي کرديم عاشقي هم بچگيست...

 

 
 
 
 
 
 
 
اما حيف اين تازه اول يک زندگيست...

 

 
 
 
 
 
 
 
زندگي چيزيست شبيه يک حباب..

 

 
 
 
 
 
 
 
عشق آباديه زيبايي در سراب...

 

 
 
 
 
 
 
 
فاصله با آرزو هاي ما چه کرد...

کاش مي شد در عاشقي هم توبه کرد



نويسنده : خـــاله جــــــــــون